نسخ. برگردانیدن چیزی را. (منتهی الارب) ، جبران نقص. ازالۀ خلل و عیب: من خواستم که بدرگاه عالی آیم به بلخ اما این خبر بخوارزم رسد، دشوار خلل زاید که زایل نتوان کرد. (تاریخ بیهقی ص 359) ، زدودن. ستردن. محو کردن. دور ساختن. جدا گردانیدن: اگر تعرض خویش از ما زایل کنی، هر روز موظف، یکی شکار... عظیم به ملک فرستیم. (کلیله و دمنه). به کمتر سعی نقش از سنگ زایل می توان کردن ولیکن چاره نتوان یافتن نقش جبینی را. میرزابیدل (از آنندراج). رجوع به انداختن، بردن، زایل گردانیدن و زایل نمودن و ازاله و امحاء شود
نسخ. برگردانیدن چیزی را. (منتهی الارب) ، جبران نقص. ازالۀ خلل و عیب: من خواستم که بدرگاه عالی آیم به بلخ اما این خبر بخوارزم رسد، دشوار خلل زاید که زایل نتوان کرد. (تاریخ بیهقی ص 359) ، زدودن. ستردن. محو کردن. دور ساختن. جدا گردانیدن: اگر تعرض خویش از ما زایل کنی، هر روز موظف، یکی شکار... عظیم به ملک فرستیم. (کلیله و دمنه). به کمتر سعی نقش از سنگ زایل می توان کردن ولیکن چاره نتوان یافتن نقش جبینی را. میرزابیدل (از آنندراج). رجوع به انداختن، بردن، زایل گردانیدن و زایل نمودن و ازاله و امحاء شود